جدول جو
جدول جو

معنی خاک مالیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک مالیدن
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ سِکَ دَ)
مالیدن خاک بچیزی. تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خود را با خاک آغشته می کنند تا طفل شیرخوار را رغبت مکیدن آن پستان نماند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ رَ / رِ دَ)
خاک ریختن بر. خاک پراکندن بر. حثو. (تاج المصادر بیهقی) :
گرش پای بوسی نداردت پاس
ورش خاک پاشی ندارد هراس.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ وَ دَ)
بخاک آلوده شدن. مالیده به خاک شدن. مطاوعۀ خاک مالی کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ اَ کَ دَ)
مطاوعۀ خاک مال کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خشت زدن. (یادداشت بخط مؤلف). گل را در قالب صورت خشت دادن، دروغی در بزرگی و غناء حاضر یا گذشتۀ خویش گفتن. مال و جاه خویش بیش از حقیقت گفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ادعای بدروغ کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
عمل خاک مال کردن و خاک مال شدن
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ)
زانوبر زمین نهادن، کنایه از نهایت مؤدب و متواضع بودن است. (مجموعۀ مترادفات) :
دو زانوی ادب مالید بر خاک
گریبان قلم زد بر رقم چاک.
زلالی (از مجموعۀ مترادفات ص 410)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاک مالیدن
تصویر لاک مالیدن
سرخه مالیدن لاک مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شستن ظرف با خاک و آب برای از بین بردن چربی
فرهنگ گویش مازندرانی